- الله تو فرمودی برآن نور محمد… تو بر من عاشقی من عاشق تو
اینهارا نورمحمد روی سکوی استودیومن می خواند. با خواندن این اشعار تبدیل شده بود به پیرمردی که لعبتی قرارش را برده است. آنقدر بیقرار شده بود که شأن موی سفیدش راهم فراموش کرده بود. من هم درحال عکاسی مانده بودم که این حس را چگونه با این دوربین الکن ثبت کنم؟! دوربین دردستانم مثل دمپایی کودکی درپای مردی پهن پیکرشده بود. - غروب شده بود که به باخرز رسیدیم. چند نفری از دلسوزان مذهبی ولی شیفته موسیقی مقامی از تهران آمده بوند و باهم به باخرز رفته بودیم. شریف زاده تکبیر بعد از نماز را از نمازگزاران گرفت و به سمت ما آمد.کلی خوش وبش کردیم و آخرسر موقع خدا حافظی با صدایی آرام ازراه ارتزاقش گفت که بسیار ناراحت کننده بود. من بعنوان راوی آبروی فقرو قناعت نمی برم. لبخند تلخی بر صورت داشت و با حیای یک مرد پاک روستایی سختی هایش را پنهانش میکرد. روزی که خبر مرگ شریف زاده را خواندم به این فکرمیکردم چطور خاک سرد به خودش اجازه داده است تا آن لبخند پراز حیا را بپوشاند.
- چند روزی پیش در حال کار سیبی را کامل خوردم . فقط دانه هایش مانده بود. حوصله بلند شدن از پای کاررا نداشتم و دانه ها فشاردادم در خاکِ گلدانِ کنارمانیتور. پس از چند روز درعین ناباوری دیدم جوانه های سیبی به غایت زیبا و پر از طراوت و امید ازدل آن خاک دارد بیرون می آید.
****
امروز در وضعیتی نامناسب اجرای مبین درپوردر«عصرجدید» را دیدم. درعصرِدیجیتالِ کم عمق و فراموشکار!. تا نیمه های شب بارها وبارها آن اجرا را دیدم و اشک ریختم …
امروز مبین درپور برای من آن نوای بیقراری یکتابود..آن حیای گم شده بود… وآن جوانه با طراوت سیب !——علی حسن زاده- نوزدهم مرداد نودونه
این عکس را نزدیک به پانزده سال پیش از استاد درپور گرفته ام. برای اولین باراست که در رسانه ها منتشر می کنم. خدایش او را بیامرزد و من را که تا امروز برای انتشارش تعلل کرده ام.